سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]
 
شنبه 92 مهر 27 , ساعت 10:22 صبح

دلبسته ی کفشهایم بودم !

کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند ، دلم نمی آمد دورشان بیندازم...

هنوز همان ها را می پوشیدم اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند

قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد

سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود

می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم و می گفتم......

چقدر همه چیز دردناک است ، چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم ..؟!

می نشستم و می گفتم : زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار و می گفتم:  خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است ...

می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم ، قدم از قدم بر نمیداشتم ، می گفتم و می گفتم ...

پارسایی از کنارم رد شد

عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت و مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است و زیباترین خطر، از دست دادن...

تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای ، برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور .جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای ...

رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم  : اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟!!

پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام ...

هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت و حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست ...



شنبه 92 مهر 27 , ساعت 10:12 صبح

همیشه اول هفته ها رو دوست دارم فکر میکنم این هفته قراره کاری بکنم کارستون

صبح با دل ناامید بعد از چند روز ناپرهیزی و فراری بودن از وزنه خودمو وزن کردم و در کمال تعجب دیدیم

نیم کیلو کم کردم فکر کنم ورم داشتم خوابیده وگرنه کار بخصوصی نکرده بودم

دیروز رو به بطالت پا کامی جون گذروندم

امروز باید تلافی کنم چون فردا ظهر مهمون دارم باید یکم خونه بسابونم

امروز صبح تو تابناک یه خبر جالب خوندم

خبر در مورد کلاهبرداری میلیاردی با اس ام اس ازدواج موقت بود یکی اس میفرستاده که با 90 تومن به

عقد موقت در میاد 50 تومن نقد و 40 تومن بعد از ملاقات

خلاصه عواملشو گرفتن جالبیش به این بود که در مدت 4 ساعت بعد از بازداشت بیشتر از 800 اس ام اس

به موبایل های کلاهبردارا اومده که نوشته بودن ما پول ریختیم. چرا جواب نمیدی؟. من موافقم

یعنی من هلاک این سعی و پشتکار اقایون محترمم اگه در هر زمینه ای بکار گرفته بودن الان مملکتمون

گل وبلبل بود





شنبه 92 مهر 27 , ساعت 10:0 صبح

995520_221615071335315_10475139_n.jpg

یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا

بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم

یک میــــــــز دو نفــــــــره

دو صنـــــــــدلــی

یــــــــکی مـــــــن

یـــــــــکی خــــــدا

حــــــرف نمـــــــیزنم

نـــــــگاهم کافیــــــست

میـــــــــدانم

برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد!!





a

شنبه 92 مهر 27 , ساعت 9:50 صبح



شنبه 92 مهر 27 , ساعت 9:36 صبح

محمدجان سلام. انگار باز میهمان زمینی داری..........

با چشمهای اشک آلود، خوردوی حامل جهیزیه دخترش را بدرقه می کرد. هر قدر لوازم زندگی جدید دخترش دورتر می شد، انگار حجم غم تنهایی او بزرگتر می شد. حس تنهایی از لحظه خواستگاری بارها چون کوسه ای بی قرار به او حمله کرده بود. به انتهای دالان خانه نرسیده بود که.... . همه دورش را می گیرند. انگار او هم با جهیزیه دخترش برای همیشه از آن خانه رفته بود

تقدیم به او که برای همیشه رفت



<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ