سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که به بلایى سخت دچار است چندان به دعا نیاز ندارد تا بى بلایى که بلایش در انتظار است . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 92 مهر 16 , ساعت 10:6 صبح


دختری زیبا بود اسیر پدر عیاش,که درآمد فروش شبانه دخترش بود !

دخترک زیبا روزی گریزان از منزل پدری نزد حاکم پناه گرفت و قصه خود 

را بازگو کرد.حاکم دختر را نزد زاهد شهر امانت سپرد که در امان باشد

 اما جناب زاهد هم همان شب اول دختر را..............................

نیمه شب دختر نیمه برهنه به جنگل گریخت م چهار پسر مست او را 

اطراف کلبه خود یافتندو پرسیدند با این وضع,این زمان,در این سرما 

اینجا چه میکنی!!!؟دختر از ترس حیوانات بیشه و جانش گفت که آری 

پدرم آن بود و زاهد حاکم چنان ,بیپناه ماندم,پسرها با کمی فکر و مکس 

و دیدن دختر برهنه او را گفتن تو برو در منزل ما بخواب ما نیز می آییم.دختر 

ترسان از اینکه با این چهار پسر مست تا صبح چگونه بگذراند در کلبه خوابش برد

صبح که بیدار شد دید بر زیر و رویش چهار پوستین برای حفظ سرما هست و چهار پسر 

بیرون کلبه از سروا مرده اند.........بازگشت و بر در دروازه شهر داد زد که از قضا اگر روزی 

حاکم این شهر شدم ,خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد,وسط کعبه دو میخوانه 

بنا خواهم کرد...............................تا نگویند مستان از خدا بیخبرن !........




سه شنبه 92 مهر 16 , ساعت 9:36 صبح

اسامی خیرین محترمی که پایگاهی را برای فعالیت انجمن

حمایت از بیماران کلیوی در شهرستان خرمدره در  اختیار ما قرار دادند. 


1- شرکت صنعتی مینو خرمدره

2- شورای اسلامی شهرستان خرمدره

3- فروشگاه مصالح ساختمانی آقای غفار عباسی

4- فروشگاه فرش آقای کاظمی

5- مجتمع فرهنگی بهاران

6- فروشگاه عمده فروشی آقای خالقی

7- نمایندگی ایران خودرو  برادران کلانتری

8- اتحادیه مصالح فروشان خرمدره

9- طلا فروشی آرزو, آقای رضا غضنفری

10- کتابفروشی نقش خیال

11- کتابفروشی توحید




سه شنبه 92 مهر 16 , ساعت 9:3 صبح

یکی از پرافتخارترین دانشمندان ایرانی ابن سیناست که در غرب نیز بسیار شناخته شده است. در سال 2005 میلادی دکتر یاشار بیلگین با همکاری چند فرد دیگر، کانونی عام المنفعه به نام آویسنا پرایز به معنی جایزه ابن سینا در شهر فرانکفورت آلمان بنیان نهاد


دوشنبه 92 مهر 15 , ساعت 7:27 عصر



Succes.ir Post-92-06-50



دوشنبه 92 مهر 15 , ساعت 7:0 عصر

سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول …
هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن …
خلاصه اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم …
صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی ؟!؟!؟!
میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خرد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم !!!
خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم …
صندوقداره از کوره درمیره و میگه : شما چی میگی آقا ؟؟؟ شما هم حساب نکردی !!!!!
بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش ؛ ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟
گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم …



<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ