امروز دوستان یک داستانی تعریف کردند که از ته دل حسابی خندیدم!!!!و البته درودی بر همکلاسی خودم
خوب به احتمال زیاد پدرام افشار رتبه ی4 کنکور رو که در مدرسه شهیدبهشتی همسایه میدرسیده(به قول خودم درس میخونده) رو میشناسید... یه ادم حسابی مغرور...واز خود شیفته
اتفاقا در ان زمان ها که این شخص بزرگوار در اموزشکاه ها مشاوره میدادند ، همکلاسی بنده (صدف) در همان اموزشگاه منتظر استاد خویش و این اقای افشار نیز منتظر شاگرد خویش بودند...
که از قضا به دوستمان گفتند شما مشاوره درسی نمیخواهید؟؟؟
دوست گرامی نیز ظاهرا به جا نیاوردند...بابا ایول صدف...
فکر کنم برادر افشار قیافه اش این گونه شذه بود...
ولی صدف از خدا بی خبر نمیدانست که پدرام افشار الان جلوی رویش نشسته!!!!
اقای افشار فرمودند من رو نمیشناسید؟؟؟
صدف این جوری
احتمالا اقای افشار این جوری
بعد فرمودند من اقای پدرام افشار هستم....
صدف هم گفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منم سوسانو ام....
احتمالا قیافه افشار
بعد هم اقای افشار فرمودند من شوخی نمیکنم...((احتمالا توی دلش=))
صدف هم گفت منم همینطور...()
افشار-من رتبه ی 4 کنکور اوردم در رشته ی تجربی...
صدف-منم با جومونگ تو قسمت جدیدش بازی کردم..
دیگه فکر کنم روی افشار بالا اومد که گفت مدارک نشون بدم؟؟؟ و بعد اشاره به کاغذ روی دیوار که ساعات جلسه مشاوره با پدرام افشار را نشان میداد نیز اشاره کرد...
تازه دو هزاری بسیار راست صدف افتاد که بله جناب روبرو پدرام افشار هستند...
وپس از عرض این که ببخشید به جا نیاوردم شر راکم کرد..
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
خلاصه که این داستان به من که خیلی حال داد به شما نمیدونم؟؟؟
ولی بگم که داستانش صد در صد واقعیه...
ولی خدایی اقای پدرام افشار خیلی مغروره...
فکر کرده کل جماعت میشناسنش؟؟؟
و همه جا باید تحویلش بگیرند؟؟؟ جای تاسف دارد...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ