پنج شنبه 92 مهر 18 , ساعت 6:14 عصر
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده!
که وقتی تنها یه گوشه حیاط وایسادی !
یه نفر میاد و بهت میگه : با من دوست میشی !؟

تو دختر شدی نه برای در حسرت ماندن یک بوسه ...
دختر شدی برای خلق بوسه ای از جنس آرامش!
تو دختر نشدی که همخواب آدم های بیخواب شوی ...
دختر شدی که برای خواب کسی رؤیا باشی!
تو دختر نشدی که در تنهایی ات حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی ...
دختر شدی تا آغوشی در تنهایی عشقت باشی!
دختر شدی برای خلق بوسه ای از جنس آرامش!
تو دختر نشدی که همخواب آدم های بیخواب شوی ...
دختر شدی که برای خواب کسی رؤیا باشی!
تو دختر نشدی که در تنهایی ات حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی ...
دختر شدی تا آغوشی در تنهایی عشقت باشی!

گل سرخی به او دادم . گل زردی به من داد...!!!
برای یک لحظه ی ناتمام قلبم از طپش افتاد ... !!!
با تعجب پرسیدم :
مگر از من متنفری ... ؟؟؟
گفت :
نه ؛ باور کن ... نه !!!
ولی چون تورا واقعا دوست دارم نمی خواهم پس از آنکه
از لبانم کام گرفتی برای پیدا کردن گل زرد ؛ زحمتی به
خود هموار کنی ...
برای یک لحظه ی ناتمام قلبم از طپش افتاد ... !!!
با تعجب پرسیدم :
مگر از من متنفری ... ؟؟؟
گفت :
نه ؛ باور کن ... نه !!!
ولی چون تورا واقعا دوست دارم نمی خواهم پس از آنکه
از لبانم کام گرفتی برای پیدا کردن گل زرد ؛ زحمتی به
خود هموار کنی ...

نوشته شده توسط زهرا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ