شنبه 92 مهر 20 , ساعت 10:59 صبح
هوالحاسب
سلام آقاجان...
بدجور گیر افتاده ام...
میشه امشب بیای باهم یه حساب کتاب بکنیم؟ آقاجان دیدی آدم خالی میشه، اون شکلی هستم...
یه نوک پا بیا و برو، نمی گم که بیا و بمون، یه لحظه بیا تا حساب هام رو پیشت بکنم و برو... صاحب امور مگه نیستی؟هستی یا نه؟ خوب بیا و به امورم برس که بدجور منعکس شدم، آویزون آویزونم...
دعام کن مولا و بیا...
امشب... ساعت 12... منتظرت نشستم...
نوشته شده توسط زهرا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ