سلام یه روز کاملا عادی من وعسل تنهایم و....
عسل این روز ها علاوه برغلت زدن کمی سینه خیز هم می ره و سعی می کنه صداهای مختلفی را هم از خودش دربیاره .و نمیدانم چرا اینقدر تندتند سرما می خوره .
اما خدار شکر خواب شبش همچنان خوبه و روز ها هم تقریبا نمیشه لحظه ای زمین بزاریش مگر اینکه خوابیده باشه .و برعکس اون یکی بچه هام بغل بابایی زیاد اروم نیست و به محض اینکه چشمش به من بیفته شروع به گریه میکنه .نکته جالب اینه که ظهر ها که وقت خواب ظهرش باشه و یاخواب شب که خواب های طولانی تری هستند از شبکه پویا براش یه لالایی نیم ساعتی روی موبایل ضبط کرد ه ام .میبرمش تو اتاق خواب خودمان و کنارش دراز می کشم و در حالی که یه دستشو گرفتم براش لالایی را روشن می کنم ومعمولا چیزی نمی کشه که خوابش میگیره ....این هم از فواید دنیای مدرن امروزی که به کمک مادرها آمده ...
البته اون دیگه الان خوابه .....بقیه اعضا خانواده تا ساعت 2 حداقل برنمی گردن و من هم که نهار دارم ...دیشب ساعت 8شب به سرم زد ذرت مکزیکی درست کنم برای شام پس نتیجه اش این شد که الان هم از دیروز ظهر غذا داریم وهم از شام ........و من بیکار پای کامپیوتر..
دیروز ظهر بعد تمییزی خونه در روز جمعه و پذیرایی از یه سری مهمان (خواهر بزرگ همسری)تا نزدیک های 8شب پای اسکایپ بودیم با منزل آبجی بزرگه ونفس .البته خودشون تنها نبودند بلکه خانواده دوتا از داداشی ها و خانم وبچه ها به همراه عروس خانم کوچیک هم اونجا مهمون بودند. وما ده پانزده نفری با هم حدود 40 دقیقه با استفاده از فناوری های جدید با همدیگر حرف زدیم و خندیدیم و من و زنداداش چهارمی که پسرش امیرعلی فقط هفت روز از عسلک ما کوچکتر است هم بچه هامون را به هم نشون بدیم وهم در مورد هزار تا چیز بی ربط وبا ربط با هم حرف بزنیم ..تازه بعد بزرگترها طلا با دختر داییها مشغول حرف زدند شدند .تازه بعد از تلفن زدن بهار بودن که ما از دنیای مجازی دل کندیم .
من تو این مدت یه ماهی که با اونها به شکل صوتی و تصویری (اسکایپ)ارتباط برقرار می کنم واقعا دیگه فاصله را احساس نمی کنم ووقتی میام پای سیستم تو اتاق بچه ها احساس می کنم اومدم خونه ابجی بزرگه ....به شوخی به نفس ابجی بزرگه گفتم یادم باشد برم عکس یه تعدادمیوه بخرم برای مهمانی مجازی دفعه بعد ...
خدایا این خوشی های کوچک را از ما مگیر....
لیست کل یادداشت های این وبلاگ