چهارشنبه 92 مهر 10 , ساعت 12:29 عصر
همین موقع که من امشب باید برم همایش مشاوره ای ، آقای پدر باید ماشینش را بفروشد. شب چگونه بروم ؟ آژانس؟ تنها بروم؟
بعد یک ماه می خواهم غیر دکتر جایی بروم. :|
مهره های گردنم درد دارند. شاید وقتی شد بروم دکتر. مادر بزرگ به هوش آمده همه را هم می شناسد. امیدوارم زخمش زود جوش بخورد. تا اینجا که مقاومتش بی نظیر بوده.
آهای خانمی که با شصت و اندی سال سن ، با اون چشمای میشی ت دور و ور بابا بزرگ من می گردی... و دعا کردی مامانبزرگم حالش خوب نشه... پاش رو می خوری.
سر پیری و معرکه گیری؟؟؟ :|
دیشب اسپری نزدم... یادم رفت. امروز توی ریه هام صدای گیتار برقی می ده... (اینم عطسه) دیگه تکمیل شد . :|
نوشته شده توسط زهرا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ