همین موقع که من امشب باید برم همایش مشاوره ای ، آقای پدر باید ماشینش را بفروشد. شب چگونه بروم ؟ آژانس؟ تنها بروم؟
بعد یک ماه می خواهم غیر دکتر جایی بروم. :|
مهره های گردنم درد دارند. شاید وقتی شد بروم دکتر. مادر بزرگ به هوش آمده همه را هم می شناسد. امیدوارم زخمش زود جوش بخورد. تا اینجا که مقاومتش بی نظیر بوده.
آهای خانمی که با شصت و اندی سال سن ، با اون چشمای میشی ت دور و ور بابا بزرگ من می گردی... و دعا کردی مامانبزرگم حالش خوب نشه... پاش رو می خوری.
سر پیری و معرکه گیری؟؟؟ :|
دیشب اسپری نزدم... یادم رفت. امروز توی ریه هام صدای گیتار برقی می ده... (اینم عطسه) دیگه تکمیل شد . :|
سلام به دوستای گلم که درنبود من بازم به باغ زندگی من قدم گذاشتن....
خیلی دلم میخواست این چند وقته که از دنیای مجازی دور بودم تغییرات اساسی در مطالب ومحتوای وبلاگم داشته باشم...بازم نظربدین تا باغمون در این برگ ریزان سرسبز بمونه............
باز باران بی ترانه!
با تمنای فراوان می خورد بر سقف قلبم...
باز باران نرم نرمک می چکد از ناودان خانه ی ما...
من به پشت شیشه اے تنها و غمگین
می نگارم نامه اے را...
باز باران با صداے چک چک غم می خورد بر پشت شیشه...
می زند یکریزه بوسه قطره هاے خیس باران
روی اشک هاے گونه ے من...
باز عطر پاک نرگس،رقص بی همواره باد
نغمه ے شوق پرستوی مهاجر می سراید یک ترانه...
یادم آرد خاطرات کودکی را در کنار بـــرکه غـــم...
باز باران بی ترانه! با تمام بی کسی های شبانه...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ