هر جا برم حال و هوای تو
دست از سر من بر نمی داره
کبریت روشن کن تو تاریکی
دیوونگی حال خوشی داره
کاش این غرور خسته بنشینه
کاش اون هوای گریه برگرده
من سعی کردم مهربون باشم
لحن منُ دنیا عوض کرده
با من که هستی چترتُ وا کن
آغوش من هر روز بارونه
باور نکن پیش تو آرومم
پشت سکوتم، گریه پنهونه
من خیس بارونای هر روزم
با من که هستی چترتُ وا کن
کبریت روشن کن تو تاریکی
بی تابی دستامُ پیدا کن
من عاشقت بودم، تواین دنیا
عاشق شدن دیوونگی می خواد
کبریت روشن کن که برداره
مردی که قلبش رو زمین افتاد
هر جا برم حال و هوای تو
دست از سر من بر نمی داره
کبریت روشن کن تو تاریکی
دیوونگی حال خوشی داره
-------------------------------------
استاد عبدالجبار کاکایی
زنگ خورد
ناظم صبح آمد سر صف
توی برنامه صبحگاهی
رو به خورشید گفت:
باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد
و کتاب شب پیش را
ماه با خودش برد.
آی خورشید!
روی این آسمان
روی تخته سیاه جهان
با گچ نور بنویس :
زیر این گنبد گرد و کور و کبود آدمی زاد، هرگز دانش آموز خوبی نبود.
هستیَ اَم از هستیِ تو، هست شُد !
روحِ من از عطرِ تو سرمَست شُد !
(یاشیل)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ